کتاب های سخت حلقوم
آب را بی زحمت فرو میبری، برنج را با کمی جویدن، گوشت را با تکه تکه کردن و جویدن، نان را با تکه تکه کردن،جویدن
آب را بی زحمت فرو میبری، برنج را با کمی جویدن، گوشت را با تکه تکه کردن و جویدن، نان را با تکه تکه کردن،جویدن
بسم الله سرویزیت بودیم که استاد گفت:”بهت میخوره بری رشته ی زنان!من توی طالعت میبینم!” گفتم:”استاد من اون طالع رو آتیش میزنم!”و خندیدم. گفت:”پس چی
مهمان خانم مل رابینز بودم.نویسنده ی کتاب ” بزن قدش این یه قانونه”. ۸دقیقه ای مهمانش شدم و خطوطش را خواندم.نوشته بود که “تصویرسازی رسیدن
“عزت نفس با خودپذیری متفاوت است.عزت نفس حالتی ست که آن را تجربه می کنیم و خودپذیری کاری ست که آن را انجام می دهیم.”
دلتنگم. مغزم از هجوم اطلاعات خسته است. ناراحتم. مغزم از انبوه دانستنی ها خسته است. گاهی امیدوارم. مغزم از فراوانیِ ندانسته ها خسته است. گاهی
مدتی با خودمان به گونه ای رفتار کنیم که با دوستمان آنگونه رفتار میکنیم. همانطور که مراقب هستیم ناراحتش نکنیم،کاری که دوست ندارد انجام ندهیم،دلش
+درمرام خدا نیست که به فضل و رحمتش امید داشته باشی و اجابت نکند. +فسبح بحمد ربک و کن من الساجدین…که نزدیک ترین حالت بنده
+خانوم نمیخوای کفشاتو درست کنم؟ ایستادم. -کفشام؟مگه خرابه؟ +آره این طرف کفشت باز شده.بده درستش کنم. کفش هارادر آوردم و دمپایی پوشیدم.چسب را برداشت و
تا حالابه فرق بین خودت و خدا فکر کرده ای؟ من و تویی که از آینده بی خبریم من و تویی که به خاطر این
این روزها؟ پیش می روم. به کجا؟ دقیقا نمیدانم. راضی ای؟ تا تعریفت از راضی بودن چه باشد! خوشحالی؟ نه اما ادامه می دهم. تا