بسم الله
سرویزیت بودیم که استاد گفت:”بهت میخوره بری رشته ی زنان!من توی طالعت میبینم!”
گفتم:”استاد من اون طالع رو آتیش میزنم!”و خندیدم.
گفت:”پس چی میخوای بری؟”
گفتم:” والا اصلا نمیخوام تخصص بگیرم!”
خنده ای کرد و گفت:”مریض میاد پیشت میگه پزشک چی ای؟!میگی عمومی.میگه یه متخصص معرفی کن برم پیشش! اونجاست که بهت برمیخوره!
یا که دوسال میری مرکز بهداشت،حوصله ت سرمیره، بعد میگی عه فلانی فلان تخصص رو گرفته من چرا تخصص ندارم.عه فلانی به فلان جا رسیده من چرا نرسیدم؟!و اینا باعث میشه بری دنبال تخصص.اره دخترجان.ما این مراحل رو گذروندیم!”
سکوت کردم و جز لبخندی پاسخ دیگری ندادم.یادپادکستی افتادم که صبح گوش میکردم:” زندگیتون رو خودتون طراحی کنید!وقتی زندگیت رو خودت طراحی کنی و براساس علایق و نیاز وشرایط خودت بچینی،دیگه نمیگی چرا فلانی به فلان چیز رسید و من نرسیدم!خودت انتخاب میکنی!انتخاب گر باش!”
اما استاد راست میگوید.هم از ان دسته مریض ها داریم که پزشک عمومی را آدم حساب نمی کنند و هم گاهی شاید پیش بیاید که آدم با خودش بگوید شاید فلان مدل خوشبخت تر بودم و کاش مثل فلانی بودم!
همه ی این ها پیش آمد های زندگی ست.پیش آمدهایی گریزناپذیر.دربهترین حالت هم_که تمام زندگی ات را خودت آگاهانه انتخاب کرده باشی_ ممکن است جایی از زندگی،مقایسه یقه ات را بگیرد و گوشه دیواری خِفتت کند و از تو بپرسد:”که چرا فلانی و من نه؟”.اما به نظرم همان دلیل و چرایی مهم است.مهم یادآوری آن چرایی و دلیل است. واینکه اگر واقعا شرایط تغییر کرده ،ما انسانی شده ایم که برای موقعیت دیگری مناسبیم یا به هردلیلی میل داریم فلان موقعیت را تجربه کنیم؛خب چرا که نه؟!:)
آخرین نظرات: