رنجِ ندانستن
تا حالابه فرق بین خودت و خدا فکر کرده ای؟ من و تویی که از آینده بی خبریم من و تویی که به خاطر این
تا حالابه فرق بین خودت و خدا فکر کرده ای؟ من و تویی که از آینده بی خبریم من و تویی که به خاطر این
این روزها؟ پیش می روم. به کجا؟ دقیقا نمیدانم. راضی ای؟ تا تعریفت از راضی بودن چه باشد! خوشحالی؟ نه اما ادامه می دهم. تا
ذهنم شلوغ است. ذهنم پر است. ذهنم لبالب از موضوع های مختلف است. ذهنم آشفته است و این آشفتگی ثمره ی فکر و کار زیاد
برخلاف عرف حرف زدن تعجب برانگیزاست. “تلاش نکن” از همان حرف هاست. وقتی سالها تلاش کردی و نشد ، شاید قرار نیست بشود.شاید سهم تونیست.بالاخره
چند روزی بود بادام هاراکه میشکستم چیزی جز گرده ی بادام نصیبم نمی شد. ربطش میدادم به حال بدم.یا حتی میگفتم ببین همه چیز با
اول حرفت انَّ آوردی که دیگر شک و شبهه ای باقی نماند. که بدانم اگر آن جایی هستم که دوست ندارم دلیل بر ناتوانی تو
به سایت دوست داشتنی اش رفتم.بعد از خواندن چندمطلبِ تازه از نوشته هایش قسمتی از سایت توجه ام را جلب کرد:” مشاوره” چیزی که خیلی
بدنم به ظاهر دلفریبش واکنش داد.آن سبزیِ رویش مرا یاد تمام سیبِ سبز های تردی که زیر دندانم قیریچ قیرچ صدا می دادند، انداخت. بعد
مدت های زیادی دفاع کردی. از ناموست، از خاکت. از آن گنبدزرد رنگت. آن را به غریبه ها ندادی.غریبه های از خدا بی خبری که
ازنظر او شیوع عفونت با کاتتر در بیماران دیالیزی موضوع بسیار مهمی است.مهم تر از موضوع من که ارتباط سبک های فرزندپروری با اضطراب و