+خانوم نمیخوای کفشاتو درست کنم؟
ایستادم.
-کفشام؟مگه خرابه؟
+آره این طرف کفشت باز شده.بده درستش کنم.
کفش هارادر آوردم و دمپایی پوشیدم.چسب را برداشت و مشغول چسب زدن شد.من که تاحالا این بازشدگی به چشمم نیامده بود،منی که هرروز این کفش هارا می پوشم،به چشم او آمده بود.
خیره شدن به کفش های مردم برای او معنا داشت.او با این خیره شدن متوجه عیب کفش ها می شد و میتوانست پیشنهاد درست کردن آن را بدهد و ازاین طریق پولی به دست آورد و زندگی ای بچرخاند.
به کجا خیره شدهایم؟به آن نقطه ای که میتوان زندگی را بهتر کرد؟یا به عجز ها و بهانه ها و ناتوانی ها؟به داشته ها یا به نداشته ها؟حالمان بااین چیزی که هرروز به آن می نگریم خوب است یا نه؟
خدا کند که برای ما و زندگیمان خوب باشد.
آخرین نظرات: